هر روز

ساخت وبلاگ

امکانات وب

نبودن، شبیه به رنج کشیدن مدام، شبیه به کشیده شدن تیغه‌ای روی سطح ناهموار شیشه‌ای زندگی روی پوست و بلعیدن زخم و خونِ رنج. زخم‌ها از همه‌ جا پهلو کرده‌اند به بیرون و دایره‌ای به گودیِ سوراخ درست شده که لبه‌هایش مرا یاد مرداب با رنگ قرمز می‌اندازد. حتما نباید این زخم سفید شود، چرکش رنگ ببازد و از صورتی مایل که می‌رود به قرمز کم بشود و در آخر خشک شود و پوست سرد شود. نباید رنج تمام شود که کار تو را تمام کند. کار ما که تمام نمی‌شود. تازه شروع می‌شود. نمی‌دانم کی شروع شدم و شکل گرفتم و هر روز با هر تیکِ ساعت تمام می‌شوم و می‌دانم از عمر که نه، فقط از زنده بودن خالی می‌شوم. زنده ام. خیلی عجیب است. شاید چون مورفین را می‌چکانم و خالی می‌کنم توی حلقم تا هر روز بگذرد و شانه‌هایم خم شود و بنویسم و اگر مجال بود چند کلمه بخوانم. قرمز شروع نشده دارد مرا خم‌تر می‌کند‌. دارد مرا می‌شکند. از کجا شروع کنم که هر چقدر برم هیچ راهی برای مردن نیست؟ عیسی، فریاد جلجتا رو می‌شنوم با صدای خودم. هر روز...ادامه مطلب
ما را در سایت هر روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neginhoseini بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 22:39

سه شماره از بالا به پایین با قرمز که تند بود، نوشته شده بود. خوندم. سه تا بیست و چند از این ماه که مونده. از قبرهای خشک نشده شمردم و شمردم و شمردم. هنوز گِل‌ها بو دارند. از انگشت‌های دست هم رد شدند. رسیدن به این سه روز پشت هم و کنار همِ قرمز. قرمزی که تند هست و بو داره.

هر روز...
ما را در سایت هر روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neginhoseini بازدید : 53 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 16:49

چطور، چطور ما هنوز زنده‌ایم؟ هر روز...
ما را در سایت هر روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neginhoseini بازدید : 52 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 16:49

بیش از هر زمان دیگری در زندگی‌ام که در گذشته‌ای دور و نزدیک سپری شده است احساس غریبی می‌کنم. کلمات از جایی میان سرم وارد صفحه‌‌ی سفید نمی‌شوند، از میان جایی در خلا‌هایم وارد می‌شوند. از میان جایی در ریشه‌ی خودت که آن‌ها را پنهان کردی. من وقتی می‌خواهم پنهان کنم نمی‌نویسم. من وقتی می‌خواهم نشان ندهم نمی‌نویسم. من وقتی می‌خواهم رنج و درد را نبینم نمی‌نویسم. من می‌خواهم نبینم اما پس چه‌جوری باید آن‌ها را بنویسم؟ چه جوری ظاهر آن‌ها را در شکل کلمه بر روی صفحه نشان دهم وقتی نمی‌خواهم ببینم؟ باید شما را جایی در میان ریشه‌ی خودم بگذارم تا بتوانم بگویم حالا این چیزی هست که من می‌گویم. باید در عمق نفرتِ ریشه‌دارم شما را قرار بدهم تا بتوانم چیزی از آن خلق کنم. من آگاهانه در ناخودآگاهم شما را قرار می‌دهم تا دردش من را شکل دهد. هر روز...ادامه مطلب
ما را در سایت هر روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neginhoseini بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 15:10

بلاگ اسپات بالا نمی‌آد. اونجا می‌شد نوشت و رها کرد و بعدش حتا اگه مهم باشه، اهمیتی نداشته باشه. هر روز...
ما را در سایت هر روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neginhoseini بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 14:06

من اضطراب رو اساسا یک امر اجتماعی تلقی می‌کنم در نتیجه روشنفکرا هم در موقعیت اضطراب مثل بقیه مردم می‌دونم. کار‌کرد روشنفکر تفکر انتقادی است البته. این نوع تفکر و گسترش اون اساسا باید مایه نشاط باشه. منتهی شرایط و موقعیت هایی پیش می‌آد که با تفکر انتقادی همساز نیست یا مانع تفکر انتقادی می‌شه. از این بابت داشتن خود فکر انتقادی با اضطراب هایی روبروست. بقیه مردم هم در همین موقعیت قرار دارند که این جون کندن های از صبح تا شب در وجه غالب جامعه ما فقط برای گذران معیشت، حتی برای فکر کردن یا فراغ خاطر، مجالی باقی نمی مونه. این‌ها آدم ها رو به سمت شی شدگی به سمت از خود بیگانگی می‌بره. در چنین شرایطی روشنفکر هم دچار تنش می‌شه مثل بقیه منتهی این نکته هست که چون روشنفکران غالبا اهل بیان هستند بازتاب اضطرابشون از این طریق برای دیگران روشن تر هست. در حالی که پیامد های اضطراب مردم رو باید در جنبه های رفتاری، زندگی عملی گوناگون جامعه پیدا کرد. وقتی تامین ها و امنیت ها وجود نداشته باشه از یک طرف آدم طبعا از رشد ذهنی و نوآوری و خلاقیت باز می‌مونه جاش ترس و پرهیز و بی اطمینانی و آشفتگی و نگرانی و سرانجام خودسانسوری و خود خوری و از خود بیگانگی جای اینها رو می‌گیره. آدم که نباید همه عوامل اختلال روانی رو داشته باشه که مضطرب یا افسرده قلمداد بشه. آدمیزاد که خیک ماست نیستش انگشت بزنیم توش جای انگشت هم بیاد جای انگشت درد و فقر و رنج و بلا و تنهایی و بی پناهی و اینها در آدم می مونه و ادبیات به هرحال اگر نتونه شکل این گونه رد انگشت های بلا رو در درون انسان کشف کنه خب پس چیکارس؟ آدم وقتی می‌خونه که مثلا ایلام در خودکشی زنان رتبه اول رو آورده خب از ابعاد فاجعه دلش میگیره، مضطرب می‌شه و در قلمش جاری می‌شه هر روز...ادامه مطلب
ما را در سایت هر روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neginhoseini بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 21:25

باید بنویسم. باید برایت بنویسم بذار وجودم رنج هایت را از درونت چنگ بزند. از فقدان می سوزم اما کاری نیست تا انجام بدهم. دردهایت را دستانم از صورتم پاک می کند. اشک می ریزد اما کاری نمی توانم انجام بدهم. نمی شود اما کاش می توانستم دردت را بگیرم. کاش کاش می توانستم.

هر روز...
ما را در سایت هر روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neginhoseini بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 21:25

با کتا‌ب‌ها راه می‌رفتیم. می‌بلعیدیم. هر روز...
ما را در سایت هر روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neginhoseini بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 21:25

امروز جمعه. جمعه یا پنجشنبه یا شنبه. مگه روزش مهمه؟ شمارش تاریخ و روزها دستم نیست. برام مهم هم نیست. زندگی های موازی زیادی کنارم در حال جلو رفتن هست. زندگی های مرتبط و غیر مرتبط، اما دوست داشتنی و یاری کننده. مصاحبه هما سرشار با گوگوش رو می‌دیدم. واقعیت هایی از زندگیِ گوگوش. از بچگی‌ش _ از ازدواج هاش _ از تمام خودزنی هایی که تنها با کوتاه کردن ناخن و موهاش انجام می‌داد. نمی‌دونم از کِی اما نگینِ امروز خیلی سخت علاقه‌مند این گوگوش چندین ساله شده. گوگوشِ همیشه ماندگارِ نسل‌ها. شاید از همون دوران که چشم‌های سخت و غریبش رو می‌دید نمی‌دونست که چه غم و دردی داره. تا بفهمه، تا بشناسدش. اما حالا، می‌بینه همین درد و زخم هاست که نهایت قلبش رو به درد آورده و می‌فهمه آدم ها با زخم ها و درد هاشون به هم نزدیک تر می‌شن. درد هایی که از شادی بیشتراند. نزدیکی هایی رو می‌آرن که می‌شه با اون ها آدم‌ها و قلبشون رو لمس کرد. دست کشید به نرم ترین و شکننده ترین زخم آدم. واقعیت های زندگی درد و رنج داره اما این باعث زشت شدنش نمی‌شه، چون ما با همین دردها به هم نزدیک‌تر می‌شیم _ دست های هم رو می‌گیریم و با لمس‌شون می‌گیم: می‌دونم. می‌فهممت. هممون مثل همیم. تنها نیستی .. ..  .  هنوز هم یادم می‌آرم که چقدر بی‌دلیل، بدون دونستن درد آدم‌ها ازشون نفرت داریم.  هر روز...ادامه مطلب
ما را در سایت هر روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neginhoseini بازدید : 138 تاريخ : جمعه 24 تير 1401 ساعت: 23:06

فساد مطلق. درد مطلق. آویزانی مطلق. و خشم لبریز از نفرت. همه در کنار هم، با یک سیاهی بزرگ توی زندگی که آویزان شده. که مدام بزرگ و بزرگ‌‌تر می‌شه. مجال برای این گوشه‌ی دنیا نیست. این کشور نتیجه‌ش آخر به سوختن و تباهیِ. دیگه هیچ سازشی ندارم. فقط فکر ساختن‌ام. این داستان داره با خشمِ بزرگ و بی‌سابقه‌ی من نوشته می‌شه‌. این همه نفرت این همه خاری توی دلم جا نمی‌شه. داره من و له می‌کنه‌. در کنارش مضحک‌ترین زندگی‌ها وجود داره‌. زندگی‌های بی‌نتیجه _ مسخره و حتا تهوع‌آور. توی یه زمان‌بندی افتضاح از تاریخ به این دنیا اومدم. دنیایی که هیچ چیز درستش به من نمی‌خوره. اگه کل تاریخ از زندگی حذف می‌شد جای بهتری برای زندگی نبود؟ این تاریخ چیه _ چی هست که داره شبیه و پیوسته تکرار می‌شه؟ همه چیزه، همه چیز این دنیا‌ی بی نام و نشون و بی‌صاحب. واقعن بدون صاحب. که آزادیِ. آزادیِ زندگی که هر چی بشه. مثل این زندگیِ ثانیه‌ای.  خسته‌گی میزانی نداره. فقط خسته. خسته که شاید بشه و بگم: هنگام آن است که تمامی نفرت‌ام را به نعره‌ای بی‌پایان تف کنم. هر روز...ادامه مطلب
ما را در سایت هر روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : neginhoseini بازدید : 142 تاريخ : جمعه 24 تير 1401 ساعت: 23:06